انتشارات آموت منتشر کرد:
ماهبانو از وقتی که به یاد میآورد گشتاسب اینگونه بود؛ بیعقل بود اما بیآزار. دو سال از ماهبانو بزرگتر بود و آنطور که میگفتند در کودکی از بام افتاده بود و انگار دیوی در جانش رخنه کرده باشد، هیچ مغ و هیچ داروی مغانهای در او کارگر نیفتاد و از آن به بعد دیوانه شد. ماهبانو آهسته گفت: «این هم از بخت من است.» و با مشت کوبید بر گلوله خمیر. «اینطوری نزن وقتی نان شد دندانمان را میشکند.» و باز دندانهای شکستهاش را نشان داد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.