انتشارات افق منتشر کرد:
دونفری روی پتو دراز می کشند، می خندند و حرف می زنند. مرگ درباره ی شغل خود با بانو حرف می زند. می گوید بدک نیست، اما گاهی احساس تنهایی می کنم. بانو می گوید می فهمم چه حسی داری. مرگ می گوید راستی؟ همیشه فکر می کردم که تو خوشبختی، با آن مهمانی های شام و عکس ها و غیره. بانو می گوید خب الان اوضاع فرق کرده، آن هم وقتی همه رفته اند. مرگ می گوید رفته اند؟ کجا رفته اند؟ بانو می گوید خب می دانی، شوهرم. دخترم ازدواج کرده و الان در سوئد است و دوقلوها به ایالت مین اسباب کشی کرده اند. مرگ می گوید مین؟ سر در نمی آورم. هفته ی پیش که چهارسالشان بود. بانو می گوید نه بابا هفته ی پیش نبود که. شاید گذر زمان برای تو فرق می کند. یک عمر است که ندیده امت، یک عمر…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.