انتشارات ققنوس منتشر کرد:
روزی کتابی خواندم و کلّ زندگیام عوض شد. کتاب چنان نیرویی داشت که حتی وقتی اولین صفحههایش را میخواندم، در اعماق وجودم گمان کردم تنم از میز و صندلیای که رویش نشستهام جدا شده و دور میشود. اما با آنکه گمان میکردم تنم از من جدا و دور شده، گویی با تمام وجود و همهچیزم، بیش از هر زمان دیگر، روی صندلی و پشت میز بودم و کتاب نه فقط بر روحم، بلکه بر همهچیزهایی که مرا ساخته بودند، تأثیر میگذاشت. این تأثیر آنقدر قوی بود که گمان کردم از صفحههای کتابی که میخوانم نور فوران میکند و به صورتم میپاشد: نوری که درآنواحد هم عقلم را به کلی کند میکرد و هم صیقلش میداد و بر نیرویش میافزود. با خود گفتم با این نور خودم را از نو میسازم، پی بردم که با این نور از راه به در میشوم، در پرتو این نور سایههای زندگیای را حس کردم که بعدها میشناختم و نزدیکش میشدم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.