انتشارات افق منتشر کزد:
سوار خودرو که شدم، صدای آرام کولر بود، نرمی صندلی توی کمرم و فرشی که رویش پاهایم را عقب و جلو کردم. استفان حرف نمیزد، ششدانگ به رانندگی ادامه داد، بدون موسیقی و در سکوت، خوشایند بود. تمام تنم رها و پلکهایم سنگین شد. هیچ مقاومتی نکردم.
بیدار که شدم، داخل خودرو تنها بودم. بلند شدم و کوله و جای زخمم را ورانداز کردم. نمیدانم چرا هر وقت بیدار میشوم همین کار را میکنم. میدانم جای زخمم همیشه همین جا هست اما نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و این خط ورمکرده را که از روی صورتم عبور کرده ورانداز نکنم. شاید هر روز صبح توهم این را دارم که به گذشته بازگشتهام، به گذشتهام پریدهام و این جای زخم چیزی جز خوابی بد نیست یا شاید میترسم بزرگ شده باشد، که درازتر شده باشد، که چشمم را برای همیشه ببندد و دورتادور سر و بدنم را فرا بگیرد. مثل همان کابوسی که همیشه میبینم، که پشهبند تختم تبدیل به ماری میشود و دورم حلقه میزند و خفهام میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.