پاریس …چرا؟
پاریس …چرا؟ نوشته م. حسن زاده در قطع رقعی در 130 صفحه توسط نشر زرین اندیشمند روانه بازار نشر شد.برای سفارش این کتاب میتوانید از طریق اینستاگرام و دیجیکالا و گالری کتاب اقدام نمایید.
درباره کتاب از زبان نویسنده
مدتی قبل داستان کوتاهی را میخواندم که حکایتگر عشق فراموش شده آتش زیر خاکستری بود که شباهت زیادی به خاطرات گذشته من داشت و برای سالیان درازی بود که در بایگانی ذهنم به فراموشی سپرده شده بود، بازگشت به آن، دوباره احساسات به خواب رفتهام را بیدار کرد و صحنههای بجا مانده آن، از جلوی چشمم رژه رفتند و مرا بر آن داشت که قلم به دست گیرم و آن را به تصویر بکشم.
صادقانه بگویم، تمایلی به نوشتن داستان برای کسب شهرت یا درآمد نداشتم، اما نمیدانم چه نیرو و حس ناشناختهای در درونم جریان پیدا کرد که مرا وادار به نوشتن آن کرد.
یادآوری این خاطرات از لابهلای، لایههای ذهنم و دفتر خاطراتم یک نوع خودآزاری ذهنی برایم محسوب میشد که دردش از عصبکشی دندان بیشتر و ماندگارتر شد.
گرچه به خوبی میدانستم که به یاد آوردن خاطرات گذشته، مثل باز کردن زخمهای کهنهای میماند که نه تنها دردی را دوا نمیکند، بلکه از التیام آن هم جلوگیری میکند، اما چه کنم که ذهن خود آزار من آرام نمیگرفت و رهایم نمیکرد تا اینکه ترغیب به تصویر کشیدن خاطرات گذشتهام کرد، بهطوری که پس از نوشتن آخرین سطر این قصه با افسردگی به غار تنهایی پناه بردم و مدتی در سکوت آن ساکن شدم.
فصول کتاب پاریس …چرا؟
این کتاب بر محور هفت فصل نوشته شده است که در زیر عنوان هر فصل را مشاهده مینمایید:
- فصل اول :مراحل آشنایی چگونه شکل گرفت؟
- فصل دوم: انگیزه سفر به همدان
- فصل سوم: در سفر به مشهد چه گذشت؟!
- فصل چهارم: پرواز به پاریس چگونه پایانی داشت؟
- فصل پنجم: سفر به انگلستان با رنجهای ناشناختهاش
- فصل ششم: پیامدهای پاریس در سفر
- فصل هفتم: شوق پرواز وطن، چگونه پایان این قصه شد؟
بخشی از فصل چهارم کتاب
صبح روز بعد دو ساعت قبل از پرواز که به فرودگاه مهرآباد آمده بودم، دو نفر از دوستان شب گذشته که دعوتشان بودم، بدون اطلاع قبلیام برای بدرقه آمده بودند که شرمنده حضورشان شدم، چمدانم را به قسمت بار تحویل دادم و فرصتی بود تا با دوستانم صحبتی داشته باشم و چای و قهوهای بنوشیم، لحظاتی بعد بلندگو، مسافران تهران – پاریس را به سالن ترانزیت فراخواند، آخرین بدرقه و خداحافظی با روبوسی دوستانم و تکان دادن دست برایم به پایان رسید.
خارج شدن از بخش راحت زندگی حس عجیبی برایم به همراه داشت. در یک لحظه احساس کردم تنهاترین انسان سرشار از احساسم که کسی را ندارد در این سفر نگرانش باشد، آرزو میکردم کاش هرگز با بهناز آشنایی پیدا نمیکردم که حال، یادآوری خاطراتش، اینگونه آشفته حال و پریشان خاطرم کرده بود و شیرینی سفری را که مدتها انتظارش را میکشیدم برایم این گونه تلخ و ملالآور میکرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.