انتشارات ققنوس منتشر کرد:
ساعت یه ربع به شش بود. خودم این طور تنظیم کرده بودم، چون میدانستم همه این ربع ساعتها وقتش آزاده. نشستم رو مبل و نگاه کردم به موتزارت که تو یه باغ وایساده بود و داشت ویولن میزد. قابش قهوهای سوخته بود. به رنگ بژ دیوار میآمد. شاگردی تو اتاق داشت زرزر میکرد. معلوم بود هنوز مبتدیه. وقتی از اتاق آمد بیرون، بلند شدم. تا منو دید یه لحظه ابروهاش رو برد بالا و با اون چشمهاش به من زل زد. موهاش همان طور بلند و نامرتب بود. ولی… ولی نمیدانم چرا بهش میآد. قیافه خاصی داره. یه جور خوشتیپیِ… چه جوری بگم؟ خوشتیپیِ وحشی ولی در عین حال معصومانه داره. شبیه… وای خدایا شبیه… یه هنرپیشه زمان ماست. اسمش یادم رفته. همون که تو فیلم لاو استوری بازی میکرد. به نسترن بگم یادش میآد. آمد جلوم، وای چه قدی داشت. سر من تا شانهاش میرسید. بگذریم از این که، سر من فقط تا شانه همه میرسه! گفتم، برای چه آمدم…
داستان «چهدیر» روایتی از زندگی دو انسان است که در ازدحام بینهایت یک شهر، از دو گوشه دور از هم، در سراشیبی راه زندگی و در تنگنای پیچ در پیچ آن، با روحیاتی بیگانه از هم، خسته و نومید و غمگین یکدیگر را مییابند. دمی چند در کنج راستین محبت و در گلوگاه صداقت، عشقی ممنوع را تجربه میکنند و به آرامشی نسبی میرسند، اما…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.