انتشارات افق منتشر کرد:
وقتی به اسکله رسیدیم. ویلی آمد پایین و گفت خیلی زود برمیگردد. خیلی زود هم برنگشت. سه روز و سه شب غیبش زد. همهمان را همانجا گذاشت. بدون هیچ حرفی با اتومبیلش راهش را کشید و رفت.
یکی از دخترها گفت:«اون دیوونه است.»
دیگری گفت:«آره.»
با این حال، یک عالمه خوراکی و نوشیدنی آنجا بود. پس همانجا منتظر ویلی ماندیم. دخترها با پپر چهار تاایی
شدند. آن پایین خیلی سرد بو مجبور شدیم هرچه پتو و روتختی بود بین هم قسمت کنیم. پتوها کافی نبودند پس شروع کردیم به جر و بحث که کی باید چی بردارد.
متوجه شدم یک تاس همراه خودم دارم و همه نشستیم روی زمین و یک بازی مزخرف را شروع کردیم. هیچکس حال درستی نداشت. دخترها پول داشتند و من آه در بساط نداشتم. اما بعد از کمی بازی» پول و پلهای به هم زدم. آنها درست متوجه بازی نشدند و همانطور که بازی میکردیم. بازی را برایشان توضیح میدادم و با توجه به شرایط خودم دربازی، قواعد بازی را تغییر میدادم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.