انتشارات آموت منتشر کزد:
قبل از اینکه باران بیدار شود، بیدار میشوم. بیصدا صبحانه را آماده میکنم. کمی متعجب است. میخندد و هنوز چشمهایش کمی سیاه است. در حال بستن در است که دوان دوان سمت در میروم تا سهم بوسهام را از او بگیرم. میخندم. در را که میبندم، نقاب از صورتم میافتد. گوشه لبهایم آویزان میشود. خودم را تا آشپزخانه میکشم و روز تکراریام آغاز میشود. خیانت واژه نیست نقابی است که بر چهرهام میزنم تا مهربانیات زخمینشود خیانت چشمهای من است که میخندد
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.