انتشارات ققنوس منتشر کرد:
از درمانگاه که بیرون آمدم باخودم گفتم حالا که مادر نیست، بهتر است به خانهی امیر بروم. از گرما و ضعف داشت حالم به هم میخورد، مثل آدمهای گرسنه از درون میلرزیدم، دلم مالش میرفت و چشمهایم سیاهی. اصلا فکر نمیکردم مسمومیتی ساده آدم را این طور از پا در بیاورد. چند بار پشت سر هم زنگ زدم. ثریا که در را باز کرد کیفم را انداختم توی بغلش و با بیحوصلگی گفتم:
در عمارت را هم این قدر طول نمیدهند تا باز کنند، واسه باز کردنِ در این آپارتمان فسقلی یک ساعت منو توی آفتاب نگه داشتی؟! ثریا که با تعجب و سراسیمگی نگاه میکرد گفت:
این وقت روز اینجا چه کار میکنی؟! قرار بود شب بیایی. با دلخوری گفتم:
اون از در بار باز کردنت، این هم از خوشامد گفتنت.
از کنار ثریا که هنوز جلوی در ایستاده بود به زحمت گذشتم. داشتم از گرما خفه میشدم، با یک دست موهایم را جمع کردم و با دست دیگر تقلا میکردم که دکمههای لباسم را باز کنم. ثریا دستپاچه، مثل کسی که میخواهد
جلوی دیگری را بگیرد، عقب عقب راه میرفت و با عجله میگفت:
ببین مهناز جون چند دقیقه صبر کن.
این کتاب از پرفروش ترین و پرطرفدارترین رمان های فارسی در سال های گذشته بوده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.