انتشارات ققنوس منتشر کرد:
نوامبر ۱۹۴۶ با جک کندی آشنا شدم. هر دو قهرمان جنگ بودیم، و هر دو به کنگره راه یافته بودیم. یک شب قراری چهارنفره داشتیم که برایم شب خوشی شد. آن شب دختری را اغفال کردم که حتی درشتترین الماسها هم چشمش را نمیگرفت. او دبورا کافلین مانگاراویدی کلی بود، از سُلاله نخستین کشیشها، سرمایهگذارها و بانکدارهای انگلیسیِ ایرلندیتبارِ کافلین؛ از اعقاب سیسیلی برجامانده از بوربونها و هاپسبورگها؛ از خانواده کلی فقط خودِ کلی باقی مانده بود، اما توانسته بود یک میلیون را دویست برابر کند. با این اوصاف، نامِ کلی تصور وجود ثروتی کلان، آبا و اجدادی سلطنتی و ترس و هراس را القا میکرد. شبی که با او آشنا شدم، در ماشینم که در جاده متروک کارخانه، پشت یک تریلی در آلگزاندریای ویرجینیا پارک شده بود، نود دقیقه پرشور و حال را گذراندیم. چون کلی صاحبِ بخشی از سومین شرکت باربری بزرگ در میدوست و وست بود، با یک جو عقل هم میشد فهمید که برای به دست آوردن دل دخترش نباید آنجا و به آن شیوه عمل میکردم. مرا ببخشید. فکر میکردم برای رسیدن به مقام ریاستجمهوری، باید راهم را با باز کردن قفل قلب ایرلندی او آغاز کنم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.