انتشارات ققنوس منتشر کرد:
یکییکی به سرعت از در رستوران بیرون میروند. در واقع عقبنشینی میکنند. تونی خیلی سعی میکند عقب عقب بیرون نرود: کسی که فرار میکند بیشتر صدمه میبیند. زینیا با خود اسلحه ندارد. با وجود این تونی احساس میکند نگاه چشمان لاجوردیاش از میان پیراهن خال خالش میگذرد و بدنش را چون اشعه لیزر سوراخ میکند. زینیای بدبخت حتما دارد فکر میکند. او به این کارشان میخندد؛ یا طوری تبسم میکند که گوشه لبان هوسناکش به بالا خم میشود. تونی با خود زمزمه میکند: منحرف، خود را چنان مانند یک زرهپوش نفوذناپذیر نشان میدهد که انگار دیدن ما حتی ارزش خندیدن هم ندارد. تونی امروز صبح کاملاً احساس امنیت میکرد. اما حالا آن احساس از میان رفته است. حالا به همه چیز مشکوک است. زندگی، حتی در بهترین شرایط، چون پوست نازک رنگینکمانی که با فشار در سطح نگه داشته شود، برایش سخت شده است. تلاش زیادی میکند تا با تصوری که از راحتی و ثبات در ذهن خود دارد، اما با کلامی که از چپ به راست بیان میشود، با اجرای آداب روزمره عشقش را به زندگی حفظ کند، اما در پشت این تلاشها چیزی جز سیاهی و تاریکی نیست. تهدید، بلوا، شهرهای شعلهور، برجهای در حال سقوط، و هرج و مرج آبهای عمیق، دنیای او را دگرگون ساخته است. برای این که خود را سرپا نگه دارد نفس عمیقی میکشد. احساس میکند اکسیژن و دود اتومبیلها به مغزش هجوم میآورند. پاهایش میلرزد، نمای خیابان موج میزند و همچون انعکاسی در آب لرزان به نظر میرسد و آفتاب بیرمق مانند دود به هوا میرود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.