انتشارات ققنوس منتشر کرد:
دیگر صدای ملعون را نمیشنیدم. یاد حکایت ابراهیم افتاده بودم. حکما مثال قصه ابراهیم حکمتی بود در این که این ملعون مدام در پس و پیش و به خفا و علن، توی رویم ظاهر میشد. نکند خدای نکرده قصوری از من سر زده باشد یا تقصیری؟ سر بلند کردم و به فکر رفتم…
نویسنده خلاصه رمانش را چنین بیان میکند: ده سال پیش پدری پسرش را نفرین میکند. عاشقش میکند. پدر پسر را از خانه بیرون میکند و به همه و ازجمله خود او میگوید از امروز او برایش مرده است. چرا؟ چون پسر دست از پا خطا کرده و روزی از روزها افکار سنتی خانواده و بهخصوص پدر را کمی به چالش میکشاند و پرسشهایی را درمیاندازد. پدر هم در اثر جراحات واردشده بر روح و روانش به بستر احتضار میافتد و در آخرین نفسهایش اعلام میکند که هرگز پسرش را نخواهد بخشید. از این به بعد پسر هم میمیرد. زندگی میکند اما مرده است. تنها راه نجات “توبه” است. این مسیری است که در دو روایت موازی از اول تا آخر داستان ساخته میشود برای رسیدن به لحظهی موعود بخشش و رهایی و رحمت و خروج از عالم مردگان.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.