انتشارات آموت منتشر کرد:
پرندهای شکاری در آسمان نیلگون بالای دشت به آرامی چرخی زد. بالهای پهناورش در آبی درخشان آسمان معلق مانده بود. به سام گفتم میآیم و در کارهای بنایی کمکش میکنم. فقط یک ردیف را انجام دادیم )من آجر دستش میدادم(، بعد هم هوا به قدری گرم و شرجی شد که سام پیشنهاد کرد در وقت استراحت آبجوی خنک بخوریم. اما وقتی کمی روی علفها دراز کشیدیم، دیگر بلند شدن غیرممکن شد. من برایش ماجرای خوردن گونهی گوساله را تعریف کردم و او یک دقیقهی تمام خندید. وقتی هم تأکید کردم که کاش اسمش را یک چیز دیگر میگذاشتند، مثل این است که بیایند بهت بگویند که تو داری کفل مرغ میخوری، تلاش کرد قیافهی جدی به خودش بگیرد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.