انتشارات آموت منتشر کرد:
آنها باید به طریقی مرا آرام کرده و راضی و متقاعدم کرده باشند که همراه دکتر ناش بروم؛ چون موضوع بعدی که یادم میآید این است که داخل اتومبیلش بودم و او رانندگی میکرد. کمکم ابرها داشتند آسمان را میپوشاند. خیابانها کمکم داشت تاریک و یکجورهایی صاف میشد. او حرف میزد، اما من تمرکز نداشتم. انگار ذهنم سردرگم و وارد ورطه دیگری شده باشد و حالا دیگر نمیتوانستم خودم را به آن برسانم. از پشت شیشهها نگاهی به بیرون کردم؛ با مشتریهای فروشگاهها و افرادی که قدم میزدند…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.