انتشارات آموت منتشر کرد:
ساعت چهار بعد از ظهر بود که از خانه زدم بیرون. چند قدمی که رفتم ایستادم. نیاز به انگیزه داشتم. چیزی به ذهنم نرسید. مثل یک محکوم به رفتن ادامه دادم و مجبور شدم بپذیرم باید در شهر پرسه بزنم. هر روز کارم این شده بود که از خانه بزنم بیرون و ساعتها بیهدف و خسته در شهر ول بگردم. ولی همیشه اولِ کار به خودم اطمینان میدادم که این بار دیگر هدفی دارم. انجام کاری برای خانه یا دیدار با یک دوست. البته هرگز اینها هدفم نبود. اصلا نه کاری داشتم که انجام بدهم و نه کسی را میشناختم که به دیدنش بروم. با این حال همیشه با هدف انجام کاری از خانه خارج میشدم، هرچند خودم هم مطمئن بودم که هدفم پوچ است…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.