انتشارات ققنوس منتشر کرد:
باید از پلهها استفاده میکردیم اما تصور کردم داریم این مومیایی که مشخص است جسد آدم درونش پیچیده شده را پایین میبریم و سر راه به کسی بر بخوریم. برای خودم چند توضیح ممکن در نظر گرفتم:
ما میخواییم با برادرمون یه شوخی خرکی بکنیم. چون اون خیلی خوابش عمیقه، میبریمش یه جای دیگه.
نه، نه، این که یه مرد واقعی نیست! چی خیال کردی؟ این مانکنه.
نه بابا، این فقط یه گونی سیب زمینیه.
تصور کردم کسی که ما را دیده است، برای نجات جانش فرار میکند و چشمهای من از ترس و وحشت گشاد میشود. نه، گزینهی جا به جایی جسد از طریق پلهها خط خورد.
«باید از آسانسور استفاده کنیم.»
آیولا دهانش را باز کرد تا سؤالی بپرسد اما بعد سرش را تکان داد و دهانش را بست. او کار خودش را انجام داده و بقیهاش را روی دوش من انداخته بود. ما جسد را سوار آسانسور کردیم. باید به جای فشار آوردن به کمرم، وزن جسد را روی زانوهایم میانداختم. وقتی آن را بلند کردم چیزی پایین کمرم با ضربهای ترق و تروق کرد. خواهرم با بیتابی چشمهایش را چرخاند. دوباره پاهای جسد را گرفتم و او را از در آپارتمان رد کردیم.
این کتاب جوایز زیر را برنده شده است:
– جایزهی بهترین کتاب معمایی لس آنجلس تایمز
– نامزد جایزهی بوکر و بهترین رمان ادبیات داستانی زنان
– نامزد جایزهی بهترین رمان دلهرهآور و معمایی
– بهترین کتاب اول از دیدگاه خوانندگان گودریدز
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.