انتشارات ثالث کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد را منتشر کرد:
زن اگر بخواهد برود میرود، حتی اگر از آسمان سنگ ببارد چه برسد به باد و برف. زنهایی که در باد و برف به راه نمیافتند قصد رفتن ندارند وگرنه خیلی از آنها در چنین هواهایی به راه افتادهاند. آنها وقتی میروند از هیچچیز نمیترسند؛ حتا از مرگ؛ و اثبات این حرفها خیلی سخت نیست. برای نمونه میتوان گفت اگر یک روز یخهای قطب شمال ذوب شوند جسد بسیاری از زنان روی آب میآید.
بخشی از کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد
از بس پیاده راه رفته بود خسته شده بود. نشست روی نیمکت کنار پیادهرو. چند روز بود دنبال کار میگشت. به خیلی جاها سر زده بود اما نتوانسته بود کاری گیر بیاورد. خواهرش قرار بود برود خانهٔ بخت. پدرش در فکر تهیه جهیزیه بود و دیگر نمیتوانست برایش پول بفرستد. تصمیم گرفته بود بعد از ظهرها کار کند و خرج خودش را در بیاورد وگرنه مجبور بود درسش را رها کند به شهر خودش برگردد. اما هرچه میگشت کسی به او کار نمیداد. چشمهایش را بست و تمرکز کرد. به خودش قول داد هر طور شده آن روز کار پیدا کند. کمی که خستگی در کرد بلند شد و دوباره به راه افتاد.
به اولین مغازه که رسید داخل شد. صاحب مغازه از توی ویترین مانکنی درب و داغان را بیرون میکشید.
گفت: «دنبال کار میگردم.»
صاحب مغازه گفت: «کاری ندارم که بهت بدم!»
اصرار کرد. صاحب مغازه گفت: «لطفاً مزاحم نشین!»
تصمیم داشت سماجت به خرج بدهد. نگاهش را روی مانکن پهن کرد و گفت:
«فکر نکنم کارآییم از این مانکن خراب کمتر باشه!»
بعد بیآنکه از قبل فکری در این خصوص کرده باشد ادامه داد:
«من بازیگر تئاترم میتونم مثل یک مانکن داخل ویترین بایستم!»
مرد خندید و گفت: «اونقدراهم که فکر میکنی آسون نیس!»
جواب داد: «خب هر کاری سختیهای خودشو داره!»
مرد سراپای لاغر و نحیفش را از نظر گذراند و اسمش را پرسید. او جواب داد: «داود.»
مرد گفت: «ببین آقاداود! این کار خیلی سخته! فکر نکنم بتونی از پس این کار بربیای!»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.