سه سال پیش، در بعدازظهری، روی مبل لم داده بودم و مطالعه میکردم که ناگهان ایدهای مثل نور سفینه مریخیها ذهنم را تسخیر کرد. میخواهم آنچه را الهامبخشم در نوشتن این رمان بوده تعریف کنم، اما به نظرم، این ایده را تمام زندگی به همراه داشتهام. «همهچیز را از کودکی در مورد خودمان میدانیم، فقط آشکارش نمیکنیم.» همانطور که لِئا قهرمان داستان میگوید. زنی را تصور کردم آگاه به اینکه نباید بیش از این به خاطر نیمه تاریکش شرمزده باشد و نیمه تاریکش اضطراب است. لئا از اضطراب متنفر است چون مادرش را ویران کرد، اما وقتی بزرگ شد، نتوانست از سرنوشت خودش فرار کند…
کتاب روایتگر زندگی زنی میانسال است که به ناگاه دنیایش زیرورو میشود. او، در فرایند مواجهه با بیماریاش است، دردمندانه عشق، ترسها، ناکامیها و سرخوردگیهایش را واکاوی میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.