انتشارات آموت منتشر کرد:
چشم که باز کردم توی کوچهی تنگ و درازی ایستاده بودم. دیوارهای کاهگلی بلند، بدون در و پنجره و کف فرش کوچه آجرهای مربعی بود. صدای پایی میآمد، ولی هر چه دور و برم را نگاه کردم، کسی نبود. انگار زنی با کفشهای پاشنه بلند، هراسان داشت کوچهها را پشت سر میگذاشت. شب بود و نور چراغ برق توی نرمه بادی که میوزید، کش میآمد روی زمین. انگار پنجه دراز کرده باشد که روی مربعهای کف زمین خط بیندازد. صدای پای زن بلندتر میشد. شاید داشت میآمد طرف من. برگشتم. کسی آن طرف کوچه هم نبود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.