نامیرا در پله سی و چهارم چاپ
روابطعمومی انتشارات نیستان اعلام کرد کتاب نامیرا اثر صادق کرمیا به چاپ سیوچهارمین رسید و توسط این نشر چاپ شد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت.
نامیرا برنده جایزه جلال و جایزه کتاب سال بوده و کتاب گویای آن نیز در قالب نسخه دیویدی از طریق سایت انتشارات کتاب نیستان قابل تهیه است
درباره کتاب نامیرا
نامیرا (Namira) داستانی در وصف کوفه پیش از واقعهی کربلاست. صادق کرمیار نامیرا را در سال ۱۳۸۰ در دو نسخهی فیلمنامه و رمان نوشت. به گفتهی او روایت قصه کاملا تخیلی است اما بر بستری از واقعیت و با شخصیتهای واقعی بنا شده است. کرمیار پس از نوشتن نامیرا قصد انتشار آن را نداشت و تنها فیلمنامه را در اختیار سازمان صدا و سیما قرار داده بود. ۸ سال پس از آن از طریق دوستان صادق کرمیار، نامیرا به انتشارات «کتاب نیستان» رسید و آنها از آن استقبال کردند. کرمیار در مدت دوماه کتاب را بازنویسی و ویرایش کرد و سال ۱۳۸۸ نامیرا منتشر شد. در طرح روی جلد کتاب از آیهی 169 سوره «بقره» استفاده شده است که مضمون آن نامیرایی شهیدان راه حق است.
خلاصه کتاب نامیرا
داستان نامیرا جایی آغاز میشودک عبدالله بن عمیر مردی از قبیله «بنیکلب» در روزهای پیش از عاشورا با همسرش در راه نخیله است که تشنه میمانند. آنها در راه با «انس بن حارث» که در بیابان در انتظار قافلهی «امام حسین (ع)» نشسته است روبهرو میشوند. «انس» به قافلهی عبدالله آب میدهد. کمی بعد قافلهی عبدالله با کاروانی مواجه میشود که مورد حمله راهزنان قرار گرفته است. عبدالله و سوارانش به کاروانیان کمک میکنند و راهزنان را فراری میدهند. پس از آن عبدالله میفهمد بار کاروان متعلق به «سلیمان» کاروان سالار و شریکش «عباس» است. «سلیمان» که در حملهی دزدان زخمی شده و امیدی به نجات خودش نمیبیند کاروان را به عبدالله میسپارد و او را قسم میدهد اموال «عباس» را که در «حجاز» کشته شده، به همسرش «ام ربیع» برساند.
با این حال «سلیمان» زنده میماند و «امربیع» را ملاقات میکند و رازی را برای او آشکار میکند. رازی که «امربیع» باید آن را به پسرش بگوید. اندکی بعد ربیع تصمیم میگیرد همراه مادرش، «بنیکلب» را به مقصد شام ترک کند. آنها در مسیر شام به راهزنان برمیخورند و ربیع در درگیری با آنها زخمی میشود. «عمرو بن حجاج» به «بنی کلب» میرود، آنان را از دست راهزنان نجات میدهد. «عمرو» میخواهد ربیع و مادرش را به بنیکلب برساند. ربیع قبول نمیکند. «عمروبن حجاج» تصمیم میگیرد آنها را به خانه خودش در کوفه ببرد. او در خانه دختری به نام سلیمه دارد. ربیع و سلیمه به هم دل میبازند. هردوی آنها بین حقانیت امام حسین(ع) و یزید تردید دارند. بحثها و استدلال های طولانی میان آن دو در میگیرد و به موازات آن ماجراها در کوفه هم در جریان است…