انتشارات ققنوس منتشر کرد:
از آشپزخانه بیرون آمدم. بچهها مثل دو گنجشک کوچک در گوشه اتاق خوابشان برده بود و صورت مهتابیرنگشان در زیر نور شمعها، رقت عجیبی در دل ایجاد میکرد. فرهاد حالا روی صندلی که لاله آورده بود نشسته بود، خودش را سُر داده بود به جلو و سرش را تکیه داده بود به عقب، به پشتی صندلی، و لاله داشت انگشتانش را روی پیشانی او میکشید و با صدای نرم و لطیف از او میخواست که کاملاً آرام باشد و انرژی مثبتش را فرا بخواند و دوباره و دوباره انگشتان گوشتالود (و حتما نرمش) را روی پیشانی او میلغزاند. من و سینا ایستاده بودیم و به حرکات لاله چشم دوخته بودیم. چهره فرهاد مثل وقتهایی بود که در استخر یا دریا، روی آب میخوابید و فارغ از همه دنیا، چشمها را به روی همه چیز میبست و آرام با هر تکان آب، روی سطحی لغزان میرفت و میآمد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.