سه داستان

کافکا به ناشر کتابهایش: من فقط از تو یک تقاضا دارم؛ «مأمور سوخت کشتی، مسخ و قضاوت را دریک کتاب منتشر‌کن .این سه کتاب رابطه ظاهری وباطنی باهم دارند .» کورت ولف در سال 1913 نوشت: تاکید او روی رازی بود که این سه داستان رابه هم مربوط می کرد.او مایل بودکه آنها درمجموعهای به نام پسران منتشر شوند.این موضوع ناشناخته ماند،حتی کافکا درزمان خودش ناشناخته بود.درآن زمان شاهکارهای ادبی اش هم حتی درآمدچندانی برایش نداشت.ولف تحت تاثیرهوسهای جوانی اش این سه داستان رامجزا ازهم منتشرکرد وگفته کافکا را بی اعتبارکرد. بعداز بیشتر از75سال بعد، کتاب پسران با ویرایش جدید منتشر شد که شامل هر سه داستان بود.بین همه نوشته های کافکا این سه داستان ادبیات خاصی داشت که به اوالهام شده بود.درپاییز و زمستان1912گویا اواصلا”ازآنچه می نوشت راضی نبود و این موضوع شخصیتش را درمعرض یک نوع درام قرار میداد.

قضاوت

درداستان “قضاوت” منطقی وجودداردکه وقتی اوآن رابه نامزدش فلیز هدیه کرد چشمانش اشکبار شد، بخصوص وقتی آن رادرجمعی دوستانه برای خواهرانش می خواند.اواین داستان رادرشب 22سپتامبر موقعی که تنها نشسته بود نوشت.

مسخ

البته “مسخ” مشهورترین داستان کافکا شد و باترجمه سامسا یک غول ادبی شد گرچه روایت جدیدی را بازگو نمیکرد اما کافکا درنوشتن این کارکلاسیک افت وخیزهایی داشت.

مامور سوخت کشتی

داستان دیگرش یعنی “مامورسوخت کشتی” شهرت کمتر پیدا کرد، گرچه او به آن شاهکار بسیار علاقمند بود.کافکا آن را “قطعه ادبی باقی مانده” نامید وولف درسال 1913 آن را بصورت یک اثر مستقل منتشرکرد و آن را در اولین فصل یک رمان کشیشی آمریکایی هم آورده بود.

عنوانی که کافکا برای ارتباط سه داستان درنظرگرفته بودیعنی«پسران» روشهای ظالمانه رادرتضادبین دونسل نشان می داد.اودر یادداشتهایش در«قضاوت»به آنها افکارغیرعادی می گوید. مقاله فردما هم روی جلد اولیه کتاب به همین ممنوعات اشاره کرد که جنبه ملکوتی داشت.درسال1994 شاعرجوان آلمانی یعنی والتر به ولف پیشنهاددادکه یک نمایشنامه به نام «پسران» منتشرکند. ولف آن را در “دای ویسن بلاتر” منتشرکرد،این اثردرهمان مجله ای چاپ شدکه سال بعد درآن «مسخ »چاپ گردید.